باز هم مینویسم یک دلنوشته دیگر تا تسکین دهم درد هایی را که همدم این روزهای من هستن!
به نام خالق هستی
چرا؟
چرا باز باید بنویسم؟
یعنی میشود روزی برسه که دیگه انتظار به پایان برسه؟
یعنی میشه یه شبی مثل امشب اون کنارم باشه تا دیگه دلنوشته ننویسم؟
باز هم تنهایی مرا فریب میدهد در این اتاق تاریک ، پنجره ای باز نگاهی خیس!
تروخدا نزار یه امشبم با گریه های من تموم شه ، قرار دیدنت از امشب آخر آرزوم شه ، نزار اشک چشم من بریزه پشت پایه تو ، کی میاد جای تو؟
دقیقه های آخره میری واسه همیشه ، منم همون که عشق تو تموم زندگیشه ، همون که دلخوشی نداره بعد تو ، کی مثل تو میشه؟
دلم تنگه مثل روزای تیره - توی حسی مثل زندون اسیره - تو از احساس من چیزی نمیدونی - که داری بیخودی منو میرنجونی
یه امشب جای من باش جای اونی که چشماش به در خشک شد اما عشقش نیومد
امشب عکس چشمات رو به رومه بغض عشقت تو گلومه صورتم از گریه خیسه نیومدی دیگه کار من تمومه !
دیگه وقتش رسیده که بغض من بترکه و دلم بخواد فریاد بزنم ولی چه فایده وقتی اون نمیشنوه صدای فریاده منو!
بغضم گرفته وقتشه ببارم چه بیهوا هوای گریه دارم باز کاغذام با صدای تو خط خطی شد!
خدایا این حسو حالو دیگه دوست ندارم
باز خاطرات تو همین هوالیه یه چند سالیه جای تو خالیه
بسلامتی همه کسایی که بیکس هستن و بیکسی خودشون رو دوست دارن!
:: موضوعات مرتبط:
شعر بیکسی ,
دلنوشته ها ,
دلنوشته های من ,
دلنوشته های دوستان ,
,
|
امتیاز مطلب : 511
|
تعداد امتیازدهندگان : 132
|
مجموع امتیاز : 132